« به نام خدایی که ایستادگی من در حقش ناسوتی و ایستادگی او در حقم لاهوتی است »
اگر توی برگه ای که قرار بود به ناگجا آباد برسه بنویسم شاید نوشتن کمی راحت تر بود . اما قراره جایی بنویسم که اگه کویر
هم باشه دوستان خوبی گذر میکنن تا بیان گرم کنن دست نوشته های سردمو.گفتم دوست و یادم افتاد که باید بهشون بگم
دمتون گرم که دمرو کردین هر چی دمه توی کویر بی دم.
و به خاطر وجود همین دوستان نیلوفری قلبم تنگتر شد برای نوشتن و کارم سخت تر و سخت تر....
خوبیه اینجا اینه که آدما صورتشون معلوم نیست و دیگه نیازی به نقاب چهره ندارن و فقط با دل نوشته ها درونشونو به رخ
میکشن . بنابراین جذاب تر از دنیایی میشه که نقاب ِ چهره ، درون و مستور کرده و البته زرق و برقش اونو ملموس تر .
نمیدونم توی دنیای نانوشتن هام چه جور نقش آفرین بودم و توی صحنه زندگیم چطور افلاک و مبهوت بازیگریم
کردم . البته برای دونستنش باید نگاهی بندازم به ماورای برون خویشتن و ببینم که چقدر در تپش باغ خدا رو دیده و چقدر
چشم بسته به این سو و آن سو سرک کشیده ... اما الان توی دنیای نوشتن که برام تولدی دوباره شده توی اینهمه
همهمه های تکراری ، این منه من بی نقابه ، که نقش آفرینی میکنه ؛ و تنها وسوسه این دنیای جدیدش برگه های
سفیدیه که شیطنت میکنن برای بازی با قلم . ....
تازه فهمیدم این بازی بین دل و نوشتن و کاغذهای خط خطی ، از قشنگترین بازیها ایه که بین این همه
مکررات هیچ وقت تکراری نمیشه . لطافت و شیرینیه این دنیا با دنیای ننوشتن توی یک جمله هست :
میشه دروغ گفت اما هرگز نمیشه دروغ نوشت....و اکنون چون کودکی شدم که تازه متولد شده.
الهی .....می لرزم از آنکه به جوی نیرزم !
خیلی عالی بوود باسی جان
واقعا همینه که میگی
اینجا آدم میتونه بشدت خودش باشه و کاملا نقاب روزمرگی رو از چهره برداره ...
ممنون حسین جان.امیدوارم بتونم توی دنیای بیرون هم بی نقاب باشم.
شاید روزی برسه که ادمهای بی نقاب مجازی انقدر زیاد بشن و این کار انقدر عادی ،که بتونن توی دنیا حقیقی هم خودشون رو نشون بدن بدون اینکه احساس بدی داشته باشن.

من به اون روز معتقدم .
به افتخار همه دلهای پاک
و به افتخار دل مهربون خودت.منم به رسیدن اون روز ایمان دارم
اینجا میشه بیشتر از هر جایی نقاب داشت من معتقدم به این.
به نظرم آدمها رو فقط نمیشه با نوشته ها و حرفهاشون شناخت .دیدن رفتار ها .واعمال اونها برا شناختشون خیلی بهت و محکمتره
یاسی وقتی نوشته هات رو میخونم صدات تو گوشمه
ممنونم فاطی جون از حرفت.اما اگه کسی عاشق نقاب گذاشتن باشه همه جا میتونه بذاره حتی روی اعمالش..اما بالاخره ۱ روزی ۱ جایی این نقاب برداشته میشه .ولی نوشته ها ۱ حس خاصی بهم میدن.مثلا وقتی تو مینویسی یا حسین یا محمدحسین که اصلا ندیدمتون وحتی مهتاب جون یا ندای عزیز....احساس میکنم تقریبا درونتون و شناختم.البته تا حدی حق با تو هست و هیج جا حرف مطلقی وجود نداره .میبوسمت که صدای ناز تو به قشنگیه قلبته.
نمیدونم اون چیزی که نوشتم اومد یا نه
من این شعر پروین رو خیلی دوس دارم:
از مهر دوستان ریا کار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آیینه راستگوست
آن کیمیا که میطلبی یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت آرزوست
پروین نشان دوست درستی و راستی ست
هرگز نیازموده کسی را مدار دوست
بی نفاب بودن شجاعت می خواد و بهایی که میدی اینه که برخی آدمها که تحمل صداقت و بی نقابیو ندارند در موردت قضاوت می کنن.
تصمیمی که برای بی نقاب بودن گرفتی تصمیم ارزشمندیه. امیدوارم خداوند تو رو از قضاوت نقابدارها حفظ کند.
ممنونم.وقتی که بی نقاب باشم شب راحتتر سرم و روی بالشت میذارم.چه خوب باشه آدم و چه بد خیلیا نامنصفانه در موردت قضاوت میکنن.من اونی که که سختتره انتخاب میکنم.
پ ن:از سفرنامه قشنگتون هم ممنون.ما که لذت بردیم اما حیف هنوز فیلتر این افتخار و بهم نمیده براتون کامنتی بزارم.بازم خدا رو شکر تونستم قسمت اول و بخونم.ایشالا همیشه به سفر باشین.
راستی این شعر بالای وبلاگت مال کیه؟ قلم فریاد و ...
البته اسمشو که شعر نمیشه گذاشت.اما از اونجایی که دلمون میخواد به اهل ادب و شعر بپیوندیم.به اصراره دل گاهی جسارت میکنیم.شما به بزرگواری ببخشید.
وای یاسی وقتی حسین بهم گفت شعره از خودته حاااااال کردم.خیییییییییلی قشنگه ای من قربونت برم . دلت ،صدات،خودت،وجودت قشنگه آرووووم میشم باهات
فدای تو بشم عزیزم.اینقدر منو لوس نکن دختر .از بس خجالتم میدی کلا دیگه آب شدم و هیچیم نمونده
فدای دل خوشکلت بشم .کاش آیکون بوس محکم داشتیم ....
ما که دس به ایکون ساختنمون خوبه میسازم برات عزیزم
(آیکون کسی که میخواد بوس محکمکنه ولی نیس .ملچ مولوچچچچچچچچ)
آخ که من چقدر این آیکونو دوست دارم.