کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

و اما عشق...

  

من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق 

جار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست 

 

 

    هیچ وقت نتونستم با قصه شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و ... کنار بیام.هیچ وقت این جمله که  

 عاشقای واقعی به هم نمیرسن و باور نداشتم.این جمله های کذایی فقط مرهمیه برای دل های عاشقی  که از سه حرف عشق به عین  عذاب و شین شکستن و قاف قاصدکِ اسیر رسیدن. 

    حقیقتِ تلخیه آشنایی واشکِ جدایی و هجران و غم دوری، همه و همه بر میگرده به شایستگیِ با هم بودن و با هم ماندن ؛و این تنها پاسخ نرسیدنهاست...  

   جور نشدن شرایط ،تفاوت فرهنگها ،نشدن ها نتوانستن ها نگفتن ها و ...و خیلی توجیه های دیگه تنها و تنها توجیه اند نه دلیل. 

   و ما عاشقها نرسیدیم چون :

به دو افق مجزا نگریستیم؛ دو هدف و دو مسیررا  پیمودیم و  توی یکرنگی، رنگ پنهانیدیم.و جدایی، درمان بی عشقی شد... 

   من معتقدم وصال از آنِ عاشقهای واقعی است و رسیدن، در حصار این عشقها جاریست . 

 

  وقتی به جای پروازدر  گوشه اتاق چمباتمه زدی و زاریدی... 

  وقتی خنده هات شد اشک ....  

  وقتی کوچیکترین غم برات بزرگترین بهانه گریستن میشه....   

 وقتی به جای بیناتر شدن کور میشی و فقط نگاهت  به یک نقطه خیره  میشه.... 

  وقتی همون غرور قشنگ وجودت و از دست دادی... 

  و...وقتی بعد از نگرانیها و دلواپسیها و گذر از کوچه عاشقی به بن بست و تاریکی و ابهام رسیدی... 

بدون  یک قسمتی از پای این  احساس و دوست داشتن لنگیده. بدون دست یکی داره میلرزه. 

و همان لحظه ای که دست لرزید ،سیب دندان زده افتاد به خاک. 

و این محکم نبودن یعنی با هم نموندن.

  واقعیته عشق همان شادی و هیجان و انرزی پرواز آدماست. همان لبخند بی انتهاست.غوغای تپیدن قلب در لذت بیکران.عشق ناگزیر از رسیدن هاست.

  پس  اگر عاشقی، وصال از آنِ توست. 

 

میان عاشق و معشوق هیچ فاصله نیست

حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز