من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق
جار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
هیچ وقت نتونستم با قصه شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و ... کنار بیام.هیچ وقت این جمله که
عاشقای واقعی به هم نمیرسن و باور نداشتم.این جمله های کذایی فقط مرهمیه برای دل های عاشقی که از سه حرف عشق به عین عذاب و شین شکستن و قاف قاصدکِ اسیر رسیدن.
حقیقتِ تلخیه آشنایی واشکِ جدایی و هجران و غم دوری، همه و همه بر میگرده به شایستگیِ با هم بودن و با هم ماندن ؛و این تنها پاسخ نرسیدنهاست...
جور نشدن شرایط ،تفاوت فرهنگها ،نشدن ها نتوانستن ها نگفتن ها و ...و خیلی توجیه های دیگه تنها و تنها توجیه اند نه دلیل.
و ما عاشقها نرسیدیم چون :
به دو افق مجزا نگریستیم؛ دو هدف و دو مسیررا پیمودیم و توی یکرنگی، رنگ پنهانیدیم.و جدایی، درمان بی عشقی شد...
من معتقدم وصال از آنِ عاشقهای واقعی است و رسیدن، در حصار این عشقها جاریست .
وقتی به جای پروازدر گوشه اتاق چمباتمه زدی و زاریدی...
وقتی خنده هات شد اشک ....
وقتی کوچیکترین غم برات بزرگترین بهانه گریستن میشه....
وقتی به جای بیناتر شدن کور میشی و فقط نگاهت به یک نقطه خیره میشه....
وقتی همون غرور قشنگ وجودت و از دست دادی...
و...وقتی بعد از نگرانیها و دلواپسیها و گذر از کوچه عاشقی به بن بست و تاریکی و ابهام رسیدی...
بدون یک قسمتی از پای این احساس و دوست داشتن لنگیده. بدون دست یکی داره میلرزه.
و همان لحظه ای که دست لرزید ،سیب دندان زده افتاد به خاک.
و این محکم نبودن یعنی با هم نموندن.
واقعیته عشق همان شادی و هیجان و انرزی پرواز آدماست. همان لبخند بی انتهاست.غوغای تپیدن قلب در لذت بیکران.عشق ناگزیر از رسیدن هاست.
پس اگر عاشقی، وصال از آنِ توست.
میان عاشق و معشوق هیچ فاصله نیست
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز