-
و عشق...
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 19:37
یکباره شدم کور چو گشتم عاشق از دردِ جهان رها و از غم فارغ دل روشن و بر عقل دو چشمم بستم هر کس بصری چنین نباشد لایق دیدم همه احساسِ جهان در پودم طوطیِ دلم تار زد و شد ناطق هر بار شدم عاشق و عاشق تر باز هم خفته و بیدار چو رویا صادق از عشق اگر کشته شوم صدها بار یکباره شوم زنده چو گردم عاشق
-
گرفتار
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 13:46
دیروز رها شدی از بندم امروز گرفتارِ همان دیروزی یک عمر اگر گذشت و دیدی مانند خزان شدی، میسوزی.. یاد آر که من بهاری بودم کآتش زدی بر دلم...چه آتش سوزی!
-
جمله های ناب یک رمان
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 23:23
"زندگیِ ما زندگی ِ جالبیه .بین تراژدی محض و کمدی ناب؛دائم داره پیچ و تاب میخوره.یعنی یه جورِ غم انگیز،خنده دار.یا شایدم یه جور خنده دارغم انگیز باشه.چیزی ام نیس که وسطشو پر کنه.همه ی نکبتی هم که داریم مال همینه.....همین که هیچی مون حد وسط نیس.هیچی مون." ازم پرسید:اگه یه داستان بلند نوشته بودی جمله ی طلاییش...
-
حسِ سی
جمعه 25 مردادماه سال 1392 15:20
سه دهه از 7 مردادی ام ، گذشت و دانستم رد پای تجربه چگونه بر قلب کوچکم یادگار گذاشت.طعم گسی از دهه شصتی بودن ،چاشنی کیک خامه ای است که خامی اندیشه هایم را در دمای سرد و گرم روزگار به مدت سه دهه پزاند و همچنان رقص و پایکوبی ام در جشن تولد، شنایی است خلاف جهت آب که سختی اش را سالهاست به جان خریده ام . شناگری حرفه ای...
-
الهی نامه
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 20:31
خدایا؛ ببین چگونه پیچ خورده ام در میان تار تنهایی خویش ،تنهایی ای که هر روز به اندازه ی بزرگیت ،بزرگتر میشود.چه تلخ است هبوط در دنیای کوچکی که به وسعت تنهایی من نیست. چه سخت است زیستن در دنیای حقیرِ مملو از عشقهای آتشین رنگارنگ که چشمک زنان میخندند به اوج بیکسی سرد و گریانم. و تو در تمام بیکسی من ،در تمام تنهایی ام و...
-
دور میشوی....
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 22:21
دور میشوی و من که تشنه ی رسیدنم تمام هستی ام دو پای خسته میشود نهال بودنم ،جوانه میزند عشقهای نرگسم، شکوفه میکنند و در افق تو کودکانه دور میشوی دور میشوی و چشم من به راه جاده ای ، که آسمان به انتهای آن رسیده است خیره مثل ماه دی نشسته و تو رهسپارِ ناکجا ، کوچ میکنی. بگو میانِ راهِ تو ، دو چشم من و رد پای این سکوت، که...
-
دردِ سر
جمعه 24 خردادماه سال 1392 00:21
این درد در سرم چه تدبیر میکند اینگونه بی امان، مرا پیر میکند شبها به انزوا _ دستمالِ سر ، گره تا صبح دیگرم چه تقریر میکند در بین قرص و خواب،شاید شراب عشق تنها مسکنی ، که تأثیر میکند جنگی میانِ بغض و دلشوره های من کابوس نیمه جان ، که تعبیر میکند این ماجرای تلخ ، بازیِ شاعریست در امتداد شب ، که تصویر میکند شب...رگ به...
-
گل همیشه بهار...مادر
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 16:05
مادرم،مهربانم بی مقدمه مینویسم ...دوستت دارم . مادرم ، خالق واقعی ترین عشق هستی به پاس محبت یک نگاهت اگر لحظه لحظه ی زندگیم را نثارت کنم در برابر بزرگی حضورت ناچیز است.امروز روز توست و آسمان به برکت حضورت عاشقانه بارید که تو خود عاشقانه ترین صدای زمینی. گل همیشه بهارم، از یکتا خالق هستی عزت و سلامتیت را خواهانم. تقدیم...
-
بهار
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 14:54
بهار سال دوم از نود آرام کوچه ی عمر را می پیماید و فروردینش همانگونه روزها و شبها را سپری میکند.بی کلام ...تنها...بی هیاهو... و البته سبز.... آغازی است و پایانی؛و من میخواهم پایان باشد برای خیلی از بود و نبودهای ذهنم. پایان هدفهای نیمه رها شده . پایان آغازهای گم شده در جاده ای با خط ممتد ____________ پایان دور زدنهای...
-
تابِ غزل
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 22:23
تو را خواهان خواهانم همانجوری که میدانی تو را خواهنده تر از اینکه در تابِ غزل خوانی تو را مشتاقِ مشتاقم و چشمم ، منتظر، هر دم غزلها می سراید در هوایی سرد و بارانی تو را بیمارِ بیمارم ، سرایت میکند دردم ببین با خود چه کردم ،با تو ،با این عشق درمانی هراسی در دلم از مرگ و رسوایی نمی افتد چو عشقت میزند دارم ،که دارد هر چه...
-
بیستونِ بی ستون
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 22:59
در این تحریم عشق و عاشقی ،فرهاد بیا اینجا که دیگر بیستونی نیست ؛اما..... شیرین را رها کردند. بیا فرهاد بنگر، اینان که پر شورتر ز دورانت برای عشق ،هزاران جمله میسازند. شتابان ، در بیستونت سوی متروها گریزانند؛ و از معشوقه های منتظر چشمان حسرت دار میبافند. بیا اینبار ،کوهِ غمم بشکاف ؛ کین عاشقان ،امروز بهایِ عشقشان نرخِ...
-
چون باد.....می پیچم
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 23:06
اینجا من سرخوش تر از باد می پیچم به دور قامت زیبات می پیچم تشنه تر ، سیراب بر لب دریات می پیچم من اینجا در کوچه باغ شمشاد ز بوی زلف تو ، هیهات ..می پیچم.
-
قصه ی تو
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 13:59
دیدی چه کردی و چشماتو بستی و قلبی شکستی و بی هیچ بهانه ای گفتی به من برو!!! دیدی که رفتم و قلب شکستمو چشم پر از غم و با اشک شستم و از تو شدم خالی سفر کردم ز تو!!! اینک تو آمدی گفتی که نادمی از خجلت دلت نشد دقیقه ای به چشمم بنگری. . باز چشم سرد تو!!... اما دو چشم من تو .فاصله .من تو .سکوت و بغض عزتِ نفس ِ من گفتم غریبه...
-
خزان من
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 21:23
من ساقه ی تو و تو ریشه ی منی من خشک گر شوم جوانه میزنی. اما دریغ ؛ از آن دمی که ریشه ام خشک و خزان شود. دانی چه میشوم . پاییز ماندنی! ۹۱/۱۰/۱۵
-
رهایی
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 22:20
در اوجِ تاریکی از خودگذشتم و .. . . . . به خود رسیده ام ؛ راه درازی بود! ...
-
دوربین ۳.۲ ... وضوح یک نعمت
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 20:01
به تصویر کشیدن بعضی زیبایی ها نیاز به داشتن دوربین خیلی حرفه ای نداره؛ میشه با یه دوربین ۳.۲ مگا پیکسل هم این قشنگی و نشون داد . کیفیت عکس خیلی خوب نیست اما دیدنِ این بارونِ قشنگ از هر منفذی و با هر پیکسلی لذت بخشه. حس این زیبایی تقدیم به دوستان خوبم. تو عاشق دیده و من عاشق معشوق نادیده
-
سکته ی سکوت
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 21:05
بشر نیست. فسون است. فسون نیست. فسانه است. کرانی از عذابی بیکرانه است.....(کارو) در مسیر سکوت امروز پس از پایان وقت اداری از دست ِحرفها و گفته های آدمهای به ظاهر همه چی دان و جامه ی تجربه به تن پوش ، از دست دایه خاتون های دلسوزتر از مادر که گاهی کارایی میکنند که دشمن اجازه ی چنین جسارتی و به خودش نمیده و آدمهایی که...
-
زندگیه عقلی.....زندگیه دلی
جمعه 17 آذرماه سال 1391 16:07
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر یه مدتیه زدم بر طبل بی عاری ببینم چه عالمی داره.همیشه حواسم بود هر چی دلم میگه با ترازوی عقلم بسنجم ببینم درست میگه یا داره میزنه جاده خاکی.اگه میزد جاده خاکی منم میزدم توی سرش تا دیگه از این اشتباها نکنه.خیلی وقتا به حرفای دلم گوش ندادم خیلی وقتا توی...
-
باران
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 19:09
امروز یکی از روزهای قشنگ سال بود.23 آبان اولین روز بارش آسمان و اولین لبخند من با بوسیدن قطره ی باران.این روزها بی صبرانه انتظار باریدن ابرهایی و داشتم که بر سرم سایه می انداختن و سکوت بغضشون منو یاد سکوت خودم می انداخت؛ نه بارشی بود و نه صدای غرشی.امروز سکوتِ آسمان شکست ؛صدای زمزمه ی بارون وصدای فریاد رعد و برق ، به...
-
عبور
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 16:11
باز آمدنت جنونِ من گشت ، همین. شیرین لبِ تو به کام من : تلخ ترین با آمدنت جهانِ من ویران شد با رفتنِ تو تمام من رفت ؛ ببین! نامت بدهد نمی ز احساس به لب اکنون که نخواندمت شده خشک ترین در بزمِ نبودنت سبکبال شدم پرواز نگو به سمت تو بود یقین! این بودن و آن نبودنت کشت مرا وقتی که نرفته ، آمدی؛ خوب ترین هر روز ترانه ام بمان...
-
هنگ نوشت...
جمعه 14 مهرماه سال 1391 00:49
امروز توی این فکر بودم که روی فرش زندگیم چجور نقش و نگاری و باید بکشم..... چطور باید زندگی کنم؟؟...... زندگی در گذشته که عبثِ... میمونه زندگی در حال و آینده... به قول سهراب زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است؛درسته؛ اما اگه حوضِ اکنون ، آبی واسه آبتنی نداشته باشه لاجرم باید به فردا فکر کرد.باید به دنبال آبی رفت برای...
-
تقدیر ...
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 16:10
از فکر زمین لرزید ، کابوس زمانش شد دیوار ترک برداشت ، آوار فغانش شد اشکی به رهِ کودک ، بیچاره ندانسته انگار که تنهایی ، جوبارِ روانش شد دستی که برون افتاد ، از روزنه ی دیوار از ماتم فرزندش ، بی جانی امانش شد مرگ زن و فرزندی در چشم پدر امشب کابوس هزاران شب در دیده ی جانش شد این شهرِغم آلوده ، در سوگ که میخواند یک لرزه...
-
سپاس از استاد
جمعه 27 مردادماه سال 1391 12:54
چو سر دادم نیایش از نهادم به دستان گهربارش فتادم که این شعرم به شاگردی پرم داد چه تاج پر نگینی را سرم داد به دنیای دگر پرواز دادم به زیبایی ِوزن آواز دادم مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل که دانستم بود وزنش ابابیل به زیبایی سخن میراند ،کی جان! چگونه گل بروید در بیابان به الفاظ قشنگ آفرینش به آهنگی که آید در قرینش بود شعرم چو...
-
نیایش
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 12:35
صدا بزن مرا ، به خانه ات ببر دمی ، به عرش آشیانه ات ببر بگو ، ترنم زمان صدای توست بخوان که شعرِ تر،نوای توست الهه ای و من دچار گشته ام به راهِ وصلِ تو نزار گشته ام تمامِ من،به بودنت تمام میشود به هرطرف ستودنت تمام میشود کم آورم نفس ،چو ننگری به من شودجهان قفس،چو بشکنی زمن مرا ببخش ،ز خود رها مکن مرا به بنده بودنم ،...
-
قطره ی یخ
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 18:36
در دریای بیکران تو قطره ای یخ زده ام. ... ... ... تا محو شدن ,آبم کن.
-
از غلظت ...تا رقت
جمعه 13 مردادماه سال 1391 18:30
چه فکر غلیظی که خیره شدی چو ماهی ز دریا رهیده شدی تو را تا کجا , پرا نیده اند که چون بمب ساعت تپیده شدی! گاهی خیره میشم و خیره و خیره تر.... و شاید از غلظت افکارِ که با این خیرگی هیچی نمیبینم. رقتِ چند باید؟!!!
-
پنجره
شنبه 7 مردادماه سال 1391 15:55
پنجره ، زُل زده دستان تو را میبوسد باز کن پنجره را میهمان تو نسیمی ست ..که باران دارد ؛ باران، بوسه بر گونه ی تو میکارد . رهگذر نیست . کوچه ی تنها ، به چشمان تو زیباست . مُهر بر لب نزن از مِهر بگو سخنت ،رنگ تبسم دارد. دختر کوچه ی تنها ! باز کن پنجره را . . روز میلاد تو بارانی و دلت ،در پسِ تنهایی ، آفتابی . امروز اگر...
-
همه تویی
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 12:23
نه اینکه تو منی ، که من توام چو پر شدم ز تو ، تهی ز من شدم جوان شدم ، ز بند خود رها شدم میان ابر مست تو ، بهاران شدم اگر چه من کمم ، زتو جهانی ام ز نور دیده ات ، همی آسمانی ام همه تویی به هر چه بنگرم ، تویی و هر چه را به دیده ننگرم ، تویی
-
مرداد
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 21:38
دلتنگ تر از دلتنگ با سایه شب همرنگ بی مهر تر از خرداد گشتیم ز تیر آزاد . . . در تشنگیِ مرداد
-
دیروز(خطه فاصله)امروز (نقطه)
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 19:48
اجازه بدین حرف آخرمو اول بزنم؛ این دنیا دارِ مکافاته و هر کسی توی همین دنیا جواب کارای خیر و شرش و میبینه. وای به حال کسی که دلی و بشکنه ... دیروز : مردی پشت میز نشسته بود و ادعا میکرد یک دست مبارک و در راه وطن تقدیم کرده و با دست دیگر خواستار قورت دادن کل مملکت برای خویش و اجداد خویش بود.رییس بود و ریاست رو ارث...