کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

رهایی

 

 

 

  در اوجِ تاریکی 

  

  از خودگذشتم و ..

به خود رسیده ام ؛ 

راه درازی بود! ...

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
موبیوس کبیر جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir

از خود رفتن و به خود رسیدن.
آیا در انتهای این راه دراز تو همانی هستی که در اول راه بودی؟ آیا این خود همانی است که از آن گذشتی؟ نه. نه تو همانی و نه خود همان. و تو دیگری و او دیگر. این فلسفه زندگی است.

و چون رها شدم یعنی خویشتن ابتدایی نیستم.و حرف شما مصداق همینه.
مرسی موبیوس جان.

حمدالله لطفی جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:42 ب.ظ http://shabanehaye-bito.blogfa.com

سلام
ممنونم ازحضورتان
کار خوبی خواندم
زنده باد




.

مرسی از لطف شما.

فاطمه جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:27 ب.ظ

وقتی از خود این شناخت رو پیدا کردی ،چه این خودی که ازش گذشتی و چه اون خودی که بهش رسیدی،دیگه هیچ تاریکی وجود نداره.این میشه خوده روشنایی، اصل انسانیت،اصل زندگی.و وقتی میتونیم به خودمون بگیم انسان که این شناخت رو پیدا کنیم..
خوش به سعادتت

خوش به سعادت اونایی که از این را ه گذشتن.من فقط سرودم برای اینکه بدونم باید این راه و طی کنم.
مرسی از حرفای قشنگت فاطی جون.میدونم که توی این راه تو از من خیلی جلوتری.

قیچی جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ب.ظ

من برای رسین به تو
از خودم گذشتم
.
و به خودم رسیدم

تو به جای خوبی رسیدی حسین جان.
مرسی از همراهیت.

belladona سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ب.ظ

من ولی افتادم رو دور باطل
سلام یاسی جونم خوبی خوشی؟

سلام بلادونا جونم.مرسی.خوبی خانم دکتر مهربون؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد