این درد در سرم چه تدبیر میکند
اینگونه بی امان، مرا پیر میکند
شبها به انزوا _ دستمالِ سر ، گره
تا صبح دیگرم چه تقریر میکند
در بین قرص و خواب،شاید شراب عشق
تنها مسکنی ، که تأثیر میکند
جنگی میانِ بغض و دلشوره های من
کابوس نیمه جان ، که تعبیر میکند
این ماجرای تلخ ، بازیِ شاعریست
در امتداد شب ، که تصویر میکند
شب...رگ به سان تار،دل مثل یک دهل
آوایِ زخمِ قرن ، که تحریر میکند
الله و اکبریست پایانِ انقلاب
این صبحِ سرکشی ،که تکبیر میکند
92/3/17
زیبا بوود خیلی این شعرت یاسی...
هر چند می تونست بعضی جاهاش بهتر و موزون تر باشه اما حس کلی و شور ِ مثال زدنی داشت که می ارزه چند بار خونده بشه
مرسی...
مرسی حسین جان .شما همیشه لطف داشتی و داری.جاهای ناموزون هم بگی ممنون میشم.میرم و دوباره یه دستی به وزنش میکشم.
یاسی خیلی قشنگ بود.چقد به حرفای اون شبت نزدیک بوود این حست...
مرسی فاطی جون.همین حرفای دله که یهو میشه شعر.البته اگه اسمشو شعر بزاریم.
سلام!
درود و چه لذت بردم!به روز بودن ات را به من خبر بده!
سلام.
ممنونم.چشم حتما خبر میدم.
سلام دوست خوب من
غزل زیبایت را با همه ی خویش خواندم و لذت بردم
دست مریزاد
عالی بودی
سلام به شما ، شاعر مهربان
مرسی از محبتت.
عجب روزگاریست
آدمها
به دست هم پیر می شوند
نه به پای هم
اِ...
من کامنت گذاشته بودم
وزن شعرت منو یاد اون شعر حافظ انداخت که میگه:
دانی که چنگ عود چه تقریر می کنند؟
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
از دست این کامنتهای نرسیده ..
مرسی از حاقظه ی شعری.
به قول یه نفر:
شما شاعری؟
شعر هم میگی؟
سلام زیبا بود.
بایک دوبیتی به روزم. قدم رنجه بفرمایید خوشحال میشم
سلام.
دوبیتیهای زیباتان خوانده شد.مرسی
سلام
طرحی تازه مرا به روز کرد
دعوتی به تنهایی پرهیاهو عزیز دل[گل]
سلام.مرسی از دعوت.حتمن به تنهایی مملو از احساستون سر میزنم.....سر زدیم اما به در بسته رسیدیم.متاسفانه باز نمیشد وبلاگتون.