کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

قصه ی تو

 

 

دیدی چه کردی و  

چشماتو بستی و  

قلبی شکستی و  

بی هیچ بهانه ای 

گفتی به من برو!!! 

 

 

دیدی که رفتم و 

 قلب شکستمو  

چشم پر از غم و  

با اشک شستم و   

از تو شدم خالی  

سفر کردم ز تو!!! 

 

 

اینک تو آمدی 

گفتی که نادمی 

از خجلت دلت 

نشد دقیقه ای 

به چشمم بنگری. 

.  

باز چشم سرد تو!!...  

 

 

 

اما دو چشم من  

تو .فاصله .من  

تو .سکوت و بغض 

عزتِ نفس ِ من      

گفتم غریبه ای 

ای رهگذر برو! 

 

                                                      ۹۱/۱۰/۲۴

  

نظرات 13 + ارسال نظر
belladona پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ

اول

belladona پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:35 ب.ظ

آقا ما خیلی به داشتن دوست شاعری مث شما افتخار می کنیم دمتون گرم

دم شما گرم عزیزم که اینقدر باصفایی

سلطان غم پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ب.ظ http://kaboosemarg.blogfa.com/

به روزم و چشم انتظار دیدارت

به چشم.مرسی از حضورت و دعوتت.

موبیوس کبیر جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ق.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir/

چه شعر باحالیه. یه ملودی روش بذاری قشنگ به ترانه ازتوش در میاد

ممنون موبیوس جان.به شرطی که با صدای شما باشه.

فاطمه جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:43 ب.ظ

دیشب داشتم به این آمدن ها و رفتن ها و موندن ها فک میکردم یاسی .به اون اصله آمدن و ماندن و رفتن.اینکه ما آدما اصن امدنمون به اختیار خودمون نیست زوری خلق میشیم .هر کدوم یه مدل.زوری زندگی میکنیم .زوری هم هر وقت دلشون بخواد ما رو از این دنیا میبرن واین چه خلقتیه ؟اصن معنیش یعنی چی؟

عزیزم همین خلقت یه نعمته.یه رحمته که بیایم و از نعمتهای دیگه به نفع خودمون استفاده کنیم.
بذار من سکوت کنم فاطی که میدونم خودت جواب همه حرفایی که زدی و بهتر از من بلدی.گاهی آدم حس پوچ بودن داره اما گذراست ....

فاطمه جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:46 ب.ظ

اصن اختیار از همون اول هیچ معنایی نداره تو زندگیه آدما .نیگاه که کردم به اطرافم دیدم بیشتریا ،اکثرن رضایت از زندگی ندارن .وقتی خلقتمون با جبر باشه اینکه مابقییش اخیتاری هست بی معنی هست به نظرم

99%اوناییی که راضی به زندگی نیستن باز هم برای زیستن میجنگن و نمیخوان زندگیشون تمام بشه.
اگه اختیار تولد و مرگ به آدمها داده میشد به نظت چه اتفاقی میافتاد فاطی؟؟؟.....خیلیا چون طعم زندگی و نچشیده بودن شاید نمیخواستن بیان (شاید از تنبلی یا ترسو بودن)و خیلیا هم که میومدن تا یه ناراحتی کوچیک بهشون میرسید سریع تصمیم میگرفتن بمیرن و این خیلی مفهوم جالبی به طبیعت و زندگی نمیده.
میدونم که میدونی همه رو عزیزم.....

موبیوس کبیر جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir/

فاطی میگذره این احساسا. نظرم به فاطی نزدیکتر است.

موبیوس کبیر جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir/

سوتی دادم فک کنم!!
منظورم از فاطی اول فاطمه بید و از فاطی دوم یاسی بید

[:فاطی و یاسی نداره موبیوس جان همه یکی هستیم.

قیچی شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ب.ظ

حالا یه فرصتی یه چیزی
اینجور قهری برخورد کردن رو دوس ندارم. نباید آدم صفر و صدی باشه. باید ندامت دیگران در تصمیم آدم اثر گذار باشه.
.
خودم هم البته مطمئن نیستم بتونم بعضی چیزا و بعضی آدما رو ببخشم.
.

قبول دارم که صفر وصد نباید بود و با 50 کاملن موافقم یعنی حد اعتدال.سخته اما شدنیه
من میتونم ببخشم شاید نابخشودنی ترینها رو هم بتونم اما فراموش کردن سخته.

رویا دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ

اما دو چشم من
تو .فاصله .من
تو .سکوت و بغض
عزتِ نفس ِ من
گفتم غریبه ای
ای رهگذر برو!

*این تیکه ی آخر از شعرت رو به لحاظ ادبی،بیشتر روست داشتم...
**با نظر موبیوس کبیر،راجع به ترانه شدنش و ریتمیک خوندنش موافقم...چون این شعر پتانسیلش رو داره...

پاینده بااد یاسی

یاسی دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ب.ظ

ممنون رویا جون .منم این قسمت و بیشتر دوست داشتم ..

کیومرث مرادی یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ق.ظ http://kmoradi.blogfa.com/

سلام!
همه چی عالیه!
بیشتر فضای صفحه تون!
دعوت ات می کنم!

سلاو و درود
ممنونم از دعوتتون استاد.

سین جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:01 ب.ظ

و باز هم زیبا !

زیبایی از شماست.مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد