کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

سکته ی سکوت

 

 

بشر نیست. 

فسون است. 

فسون نیست. 

فسانه است. 

کرانی از عذابی بیکرانه است.....(کارو) 

 

در مسیر سکوت 

 

   امروز پس از پایان وقت اداری از دست ِحرفها و گفته های آدمهای به ظاهر همه چی دان و جامه ی تجربه به تن پوش  ، از دست دایه خاتون های دلسوزتر از مادر که گاهی کارایی میکنند که دشمن اجازه ی چنین جسارتی و به خودش نمیده و آدمهایی که بدون ذره ای فکر چنان قلبتو با حرفهای ۱۰۰ تا یه غاز نشونه میگیرن و با نیش خندشون انتظار پاسخ لبخند دلربایی دارند...از دست آدمهایی که تمام عقلشون به چشمشونه و تمام چشمشون میشه عقل.افرادیکه وجود بی مارکشونو با اصالت لباسهای مارکدارِ نا کجا آبادی اصیل کردند و پشت این مارکها چهره نمایی میکنند .از دست پیچ و تاب پچ پچ زنبورای بی عسلِ مگس نشان که تنها به دور شیرینی برای شیرین تر کردن لحظات زندگیشون هستند به هر قیمتی و هر زحمتِ بی رحمتی....کسانی که فقط نسبتشون همکاره و پا رو فراتر از این میذارن و برای آیندت تصمیم میگیرن ....آنها که کارهایِ صواب و نا صوابشون و  چنان توجیه میکنن که همه روی کارهاشون   تیک تایید بزنن..از دست کسانی که یادشون رفته هر کسی آن دروود عاقبت کار که کشت و یادشون رفته کی بودن  .و آنهایی که به نام ثواب  کبابت میکنن  بدون در نظر گرفتن در صد سوختگیِ غرورت و ارزش وجودت................................ 

از دست همه ی ناملایمات و معماهای درک نشده ی ذهنم به اتاق کارم رفتم و سنگینیه  لخته های ناراحتیمو  به دوش سکوتِ همیشه در خود انداختم و این چنین  سکوتم ،فریادی شد که سکته کرده.... 

 

   دروغه اگه بگم پایین اومدنِ آهسته ی اشکام ناراحتیمو رسوا نکرد. 

و البته دروغه اگه بگم بعد از گریه آروم شدم ...نه ؛بلکه تنها تحملم بالا رفت.و از اونجایی که اینم جزیی از قانون طبیعته که یه چیزی باید پایین بیاد تا یه چیزه دیگه بالا بره ؛ باید بگم امروز اشک و تحملم تابع چنین قانونی بودند.    

                         . 

                         .  

                         . 

 

حرفهای پس از سکوت ...به ذهنِ کبود : 

 

 آدمها رو هیچ وقت پله نکنیم تا از اونا بالا بریم و به بهشت برسیم.  

 

وقتی هنوز نمیدونی صواب چیه بی درنگ کاری نکن  .دلبندم ؛این کبابِ نه ثواب. 

 

گاهی آدمها شعر میگن گاهی شعر و ....خزعولات  گاهی شنیدنی ترند. 

  

افتخارم اینه که گاهی در اوج همه جان چشم بودن ....کور میشم تا بیشتر ببینم!!!

 

  

زندگیه عقلی.....زندگیه دلی

 

ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن  

یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر 

  یه مدتیه زدم بر طبل بی عاری ببینم چه عالمی داره.همیشه حواسم بود هر چی دلم میگه با ترازوی عقلم بسنجم ببینم درست میگه یا داره میزنه جاده خاکی.اگه میزد جاده خاکی  منم میزدم توی سرش تا دیگه از این اشتباها نکنه.خیلی وقتا به حرفای دلم گوش ندادم خیلی وقتا توی قوانین عقلانی یه خط صاف و بی خطر و طی کردم.دلم یاد گرفته بود هر حرفی و نزنه.  یاد گرفته بودهمیشه هوشیار باشه.اما حالا یه جوره دیگه میخوام نگاه کنم که... 

راه فانی گشته، راهی دیگر است 

زان که هوشیاری، گناهی دیگر است

   

  الیته باید اعتراف کنم که اگه دل و محدود کردم به خواسته های به جا و مثلن خواسته های در شان آدم  و انسانیت بیشتر به خاطر این بود که دلم نمیخواست روزی دنبال شکسته بند بگردم تا یکی بیاد و دل شکستمو بند بزنه.همیشه برای دل، ارزش خاصی قایل بودم و هستم.همون امانتی که آسمان تاب به دوش کشیدن این بار و نداشت. 

همیشه فکر کردم به سر انجام یه کار ،بعد اون کار و انجام دادم.این مدت تصمیم داشتم بدون دخالت عقل و فکر سرا پا گوش شوم برای صدای دل. 

  دل گفت برو ....رفتم 

  گفت بیا......... آمدم 

  گفت بخند ...خندیدم 

  گریه ..........گریستم.  

  شاید زندگیه دلی توی این دنیای بیدل و ماشینی که عقل درست و حسابی هم نداره دنیای جدیدی و بهم نشون بده .شاید دنیای آرومتر و بدون رسم و نقشی از اینکه پایان یک کار چه خواهد شد.وقتی از آینده نمیشه خبر داشت بهتره در حوضچه ی اکنون هر جور که دل میخواد شنا کنی و حتی غرف بشی. 

  و اگر دل گفت غرق شو........غرق  خواهم شد. 

  میان مجلس رندان حدیث فردا نیست 

  بیار باده که حال زمانه پیدا نیست  

   

خلاصه ی کلام: 

  تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی 

  یک ذره از آنچه هستی افزون نشوی  

 

  آخر این دوگانگی شایددوگانه سوزی باشه اما یک بار برای همیشه تجربه ی بدی نیست.  

  

  و این هم آهنگِ این روزهای من.

  

  یا حق