کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

الهی نامه

خدایا؛ ببین چگونه پیچ خورده ام در میان تار تنهایی خویش ،تنهایی ای که هر روز به اندازه ی بزرگیت ،بزرگتر میشود.چه تلخ است هبوط در دنیای کوچکی که به وسعت تنهایی من نیست. چه سخت است زیستن در دنیای حقیرِ مملو از عشقهای آتشین رنگارنگ که چشمک زنان میخندند به اوج بیکسی سرد و گریانم. و تو در تمام بیکسی من ،در تمام تنهایی ام و در تمامِ تمام شدنم نور امید و دست ربانیت را از من دریغ نکردی. کجا و کی بود که من نادان ِ بی خبر ،رها کردم دستم را از دستان پر سخاوتت.... کجا و کی بود که از یاد بردم با وجود این همه فاصله ای که از آدمها دارم تو و تنها تو از من به خودم نزدیکتری و فاصله ام با تو تنها یک نفس است........ معبودم تماشایم کن که بین آدمهای مدعی عشق چگونه بی عشقی امانم را برید.... چگونه گدای محبت عاشقان تهی از احساست شدم .... بنگر که چگونه چشم بستم به تنها معشوق ویکتاعاشق حقیقی..... ای یگانه حقیقت مطلق ،ای ناب ترین احساس،دو دست لرزانم را به سمت تو آورده ام تا ببخشی چشمی را که تنها برای تو نگریست ... تا ببخشی قلبی را که تنها برای تو نتپید.. میدانم که حقیر تر از آنم که خواهان عشقت باشم اما تپشی از تپش قلبم را از آن غیر خود مکن. از عشق زمینی به عشق آسمانیت رسیدن را نخواستم ..یکباره عاشق ترینم کن که نیازم دوست داشتنی است از جنس خداییت.

دور میشوی....

 

   دور میشوی و من که تشنه ی رسیدنم  

   تمام هستی ام دو پای خسته میشود 

   نهال بودنم ،جوانه میزند 

   عشقهای نرگسم، شکوفه میکنند 

   و در افق تو کودکانه دور میشوی 

 

   دور میشوی و چشم من  

   به راه جاده ای ،  

   که آسمان به انتهای آن رسیده است 

   خیره مثل ماه دی نشسته و  

   تو رهسپارِ ناکجا ،  

   کوچ میکنی. 

   بگو میانِ راهِ تو ، دو چشم من  

   و رد پای این سکوت، 

   که خسته است؟ 

   که خسته است ؛ 

   که در سراب انتظار  

   کور سوی بودنت  موج میزند.  

 

   دور میشوی و  

   ابرکِ  خیال تو 

   به حجمِ آسمان ، وسیع میشود. 

  

                                                                          92/04/10