کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

بهار

   

 

 

بهار سال دوم از نود آرام  کوچه ی عمر را می پیماید و فروردینش همانگونه روزها و شبها را سپری میکند.بی کلام ...تنها...بی هیاهو... و البته سبز.... 

آغازی است و پایانی؛و من میخواهم پایان باشد برای خیلی از بود و نبودهای ذهنم. 

پایان هدفهای نیمه رها شده .  

پایان آغازهای گم شده در جاده ای با خط ممتد____________

پایان دور زدنهای ممنوع . 

پایان فرصتهای از دست رفته. 

و پایانی  برای مبدأهایِ مقصد ندیده . 

به انتها که رسیدم خانه تکانی خواهم کرد و آغاز را جشن میگیرم و بهارم شاید به رنگ سبز نباشد اما بهاری واقعی تر خواهد بود. 

  

 

خواستم از بهار هیچ نگویم اما ....قلم فریاد و این کشکول مأوایش...تاب نیاورد و نوشت.  

 

سال نو آغازی باشد برای رسیدن به آرزوهای زیبایتان.

 

                                     به امید بهارانه ترین بهار