بهار سال دوم از نود آرام کوچه ی عمر را می پیماید و فروردینش همانگونه روزها و شبها را سپری میکند.بی کلام ...تنها...بی هیاهو... و البته سبز....
آغازی است و پایانی؛و من میخواهم پایان باشد برای خیلی از بود و نبودهای ذهنم.
پایان هدفهای نیمه رها شده .
پایان آغازهای گم شده در جاده ای با خط ممتد____________
پایان دور زدنهای ممنوع .
پایان فرصتهای از دست رفته.
و پایانی برای مبدأهایِ مقصد ندیده .
به انتها که رسیدم خانه تکانی خواهم کرد و آغاز را جشن میگیرم و بهارم شاید به رنگ سبز نباشد اما بهاری واقعی تر خواهد بود.
خواستم از بهار هیچ نگویم اما ....قلم فریاد و این کشکول مأوایش...تاب نیاورد و نوشت.
سال نو آغازی باشد برای رسیدن به آرزوهای زیبایتان.
به امید بهارانه ترین بهار