چه فکر غلیظی که خیره شدی چو ماهی ز دریا رهیده شدی تو را تا کجا , پرا نیده اند که چون بمب ساعت تپیده شدی! گاهی خیره میشم و خیره و خیره تر.... و شاید از غلظت افکارِ که با این خیرگی هیچی نمیبینم. رقتِ چند باید؟!!!
چه فکر غلیظی که خیره شدی
چو ماهی ز دریا رهیده شدی
تو را تا کجا , پرا نیده اند
که چون بمب ساعت تپیده شدی!
گاهی خیره میشم و خیره و خیره تر....
و شاید از غلظت افکارِ که با این خیرگی هیچی نمیبینم.
رقتِ چند باید؟!!!
البته از نظر من اگه خیره شدن، منجر به همون رهیده شدنی بشه که اشاره کردی، اتفاقن خیلی اتفاق ِ خجسته و میمونی هست...
اگه اینجوری باشه به این خیره شدن ادامه میدم
من وقتی این خیره شدن میاد سراغم یعنی بمب منفجر شه نمیتونم پای این نگاهه رو از تو چشام بردارم لامصب
البته مطمینم اون نقطه هم به تو و مهربونیت خیره شده لامصب
فکر غلیظ...بمب ساعت...عجیب خیره شده ام به رهایی.
و رهایی در هر غلظتی زیباست....
البته از نظر من اگه خیره شدن، منجر به همون رهیده شدنی بشه که اشاره کردی، اتفاقن خیلی اتفاق ِ خجسته و میمونی هست...
اگه اینجوری باشه به این خیره شدن ادامه میدم
من وقتی این خیره شدن میاد سراغم یعنی بمب منفجر شه نمیتونم پای این نگاهه رو از تو چشام بردارم لامصب
البته مطمینم اون نقطه هم به تو و مهربونیت خیره شده لامصب
فکر غلیظ...بمب ساعت...عجیب خیره شده ام به رهایی.
و رهایی در هر غلظتی زیباست....