کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

از غلظت ...تا رقت

 

 

چه فکر غلیظی که خیره شدی 

چو ماهی ز دریا رهیده شدی 

تو  را تا  کجا , پرا نیده اند 

که چون بمب ساعت تپیده شدی! 

 

 

گاهی خیره میشم و خیره و خیره تر.... 

و شاید از غلظت افکارِ که با این خیرگی هیچی نمیبینم. 

رقتِ چند باید؟!!! 

نظرات 3 + ارسال نظر
قیچی جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ب.ظ

البته از نظر من اگه خیره شدن، منجر به همون رهیده شدنی بشه که اشاره کردی، اتفاقن خیلی اتفاق ِ خجسته و میمونی هست...

اگه اینجوری باشه به این خیره شدن ادامه میدم

فاطمه شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:21 ب.ظ

من وقتی این خیره شدن میاد سراغم یعنی بمب منفجر شه نمیتونم پای این نگاهه رو از تو چشام بردارم لامصب

البته مطمینم اون نقطه هم به تو و مهربونیت خیره شده لامصب

رویا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ب.ظ http://nal-abad.blogsky.com/

فکر غلیظ...بمب ساعت...عجیب خیره شده ام به رهایی.

و رهایی در هر غلظتی زیباست....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد