در این تحریم عشق و عاشقی ،فرهاد
بیا اینجا
که دیگر بیستونی نیست ؛اما.....
شیرین را رها کردند.
بیا فرهاد بنگر،
اینان که پر شورتر ز دورانت
برای عشق ،هزاران جمله میسازند.
شتابان ،
در بیستونت سوی متروها گریزانند؛
و از معشوقه های منتظر
چشمان حسرت دار میبافند.
بیا اینبار ،کوهِ غمم بشکاف ؛
کین عاشقان ،امروز
بهایِ عشقشان
نرخِ بلیطِ رفت و برگشتی است،
در بیستونِ بی ستونِ قلب ها.
اینجا
من
سرخوش تر از باد می پیچم
به دور قامت زیبات می پیچم
تشنه تر ، سیراب
بر لب دریات می پیچم
من
اینجا
در کوچه باغ شمشاد
ز بوی زلف تو ، هیهات ..می پیچم.
دیدی چه کردی و
چشماتو بستی و
قلبی شکستی و
بی هیچ بهانه ای
گفتی به من برو!!!
دیدی که رفتم و
قلب شکستمو
چشم پر از غم و
با اشک شستم و
از تو شدم خالی
سفر کردم ز تو!!!
اینک تو آمدی
گفتی که نادمی
از خجلت دلت
نشد دقیقه ای
به چشمم بنگری.
.
باز چشم سرد تو!!...
اما دو چشم من
تو .فاصله .من
تو .سکوت و بغض
عزتِ نفس ِ من
گفتم غریبه ای
ای رهگذر برو!
۹۱/۱۰/۲۴
من ساقه ی تو و
تو ریشه ی منی
من خشک گر شوم
جوانه میزنی.
اما دریغ ؛
از آن دمی که ریشه ام
خشک و خزان شود.
دانی چه میشوم .
پاییز ماندنی!
۹۱/۱۰/۱۵