کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

پنجره

 

پنجره ، زُل زده دستان تو را میبوسد 

باز کن پنجره را 

میهمان تو نسیمی ست ..که باران دارد ؛ 

باران، 

بوسه بر گونه ی تو میکارد .

رهگذر نیست .

کوچه ی تنها ، به چشمان تو  زیباست .

مُهر بر لب نزن از مِهر بگو

سخنت ،رنگ تبسم دارد. 

دختر کوچه ی تنها !

باز کن پنجره را  

.  

روز میلاد تو بارانی  

و دلت ،در پسِ تنهایی ، آفتابی .  

 

امروز اگر چه روز میلاد جسم من است ؛اما دلخوش به روزی ام که روز میلاد فکر و روحم باشد.

همه تویی

 

 

 

 

نه  اینکه تو منی ،   که من توام 

چو پر شدم ز تو، تهی ز من شدم  

 جوان شدم ، ز بند خود رها شدم   

 میان ابر مست تو ، بهاران  شدم  

اگر چه من کمم ، زتو  جهانی ام  

ز نور دیده ات ، همی آسمانی ام 

همه تویی به هر چه بنگرم، تویی 

و  هر چه را به دیده ننگرم ،تویی

 

مرداد

 

 

دلتنگ تر از دلتنگ 

با سایه شب همرنگ  

بی مهر تر از خرداد 

گشتیم ز تیر آزاد

 . 

 . 

.

در تشنگیِ مرداد