کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

کشکول

قلم فریاد و این کشکول مأوایش شکست آفاق و شد مهجور،آوایش

بن بست

              

 

   زندگی مشترک    ،   جاده ی دو طرفه است؛ 

   و  اگر این جاده یک طرفه شد، به بن بست خواهد رسید . 

راست بگو، راست بگو ،راست

 

 

     روبروی آینه بی همهمه  

     شاکی  از دست خودم بی واهمه  ...  

    به خودم یا دیگری یا دیگران . 

    یا نه! شاکی از همه ...  

    راستی!!!...راستی ، در کدامین محفل ِ.

  

                            «  پندم ای زاهد مده » 

 

  یا حرفی نزن یا اگه خواستی بگی ،فقط راستشو بگو. 

  اگه توان صداقت نداری ، هیچی نگو. هیچی... 

  دنیای آدمها رو با گفتن دروغ خراب نکن.این زندگی باید ساخته بشه، نسوزون!

  زندگی مزه ی گس و  تلخ حقیقت و بیشتر  دوست داره تا شیرینیهِ شهدِ دروغو.

  راستگویی دلهره نداره ،اگه از صداقت ترسیدی...... مشکل و جای دیگه بدون. 

  بدون که خطرِ دروغ...... فراتر از بازگو کردن حقیقته .

  دروغ یک جسارته.... برای آدمهای ترسو ؛ 

  برای پنهان کردن چهره ی خط خطی شده  ، یک پرده از دروغ روی اون نکش.یک پاک کن از   قشنگیه شجاعت بردار و تراکای روی چهرتو محو کن. 

   مهم نیست اول راه یا آخرای راهی ، مهم نیست توی میونه ی راه کم آوردی و خسته ای ، هیچ   وقت  کمرتو به روی دروغ خم نکن. 

  دروغ هیچ مصلحتی نداره ، اگه نباید حقیقت و بگی سکوت کن؛ بزرگواریه سکوت ، سنگینیه  حقیقت و میتونه به دوش بکشه. 

  حس بی ریاییه  حقیقت با بی احساسیه دروغ کم رنگ و.. کم رنگ و ...بی رنگ  میشه و  این همان تراژدیه. 

  اگه به خاطر من دروغ گفتی، همون لحظه منو کشتی. 

  راستگوییت با تمام   تلخی اش  شیرین است .

ساقی و تبِ شعر

 

 ساقی 

شب غریب و غربت جام می و ساقی نهان است 

 

دل دیوانه ی ما ،  در بر بیت حزینی آشیان است  

 

در میان بزم غم ،ماتمی رنجیده خاطر، بی کسی 

 

آسمان، بالای اشک سرد ما تک سایبان    است 

  

در سرای  هجرِ خوبان ، دو بیتی  ها     شنیدیم 

 

این سرا از هر سرایی از درون بی خانمان است    

 

ما سکوت شب به ساز نی عجین کردیم و رفتیم  

 

این همان نتِ غریبِ هستی و ذوقِ کران است 

 

پرده ای رفت ،  فکر  را   دیگری   بازی   گرفت 

 

هر کسی داند که بازی، شیطنتهایِ زمان است 

 

چند گرید  ،بغضِ  شب  بر ساقیِ  پنهانِ  دهر 

  

چند گوید نعره زن ،بی سرو سامان جهان است  

 

من و  سوگند  نی  با می و جامی   شکسته  

  

معجزه خواهیم جانا ، قافله بی ساربان است...

 

 

تبِ شعر

 

راه هموار است ،  اگر بیایی 

موج در راه است ،اگر بیایی 

درد و تاریکی ،  در بن بست 

نور مشتاق است، اگر بیایی 

 خسته این روزها ،کم طاقت  

جمعه بسیار است، اگر بیایی  

حجم نبض ها ، پر  احساس 

قلب استادست ،اگر بیایی 

خون و جان در دل و کف  

بزم بر پا هست   ،اگر بیایی 

 مرشد از ساقی و هجرش 

سوزها سر دادست، اگر بیایی 

 در پسِ این   روزهای   سرد  

گرمی آفتاب است، اگر بیایی 

 درمان کند ، هذیان من  

شعر تب دار است، اگر بیایی 

  

                                                   تقدیم به روشناییِ بی انتهایت 

 

                                                     منتظران ،  عیدتان مبارک 

 

 

 

 

زندگیه فوتبالی

  

 

     اگه توپ و همون آرزوی خودمون بدونیم ودروازه ،نقطه ی نهایی باشه که در آنجا آرزوی ما به حقیقت میپیونده؛پس میشه گفت زندگی  مثل فوتباله.ولی تفاوت زندگی آدمهای فوتبالی با زندگیه فوتبالیه آدمها در اینه که ، توی میدون فوتبال   برای رسیدن به هدف نهایی 11نفر پابه پای هم ۹۰ دقیقه بی وقفه میدوند .گاهی نتیجه حاصل میشه و گاهی نه.... اما توی زندگیه  فوتبالی، ما آدمها باید تک نفره با داشتن آرزوهای کوچک و بزرگ (توپهای  متعدد)،توی این برهوت، یکه تاز میدون باشیم. در واقع یک نفر ممکنه چندین توپ و در مسیرهای مختلف هدایت کنه؛! گاهی ممکنه که هیچ تماشاچی و مشوقی هم نداشته باشیم و توی این بازیه  یک نفره تنها داورش فکر و  اندشه خودمونه.

      

    مهم نیست به نتیجه میرسیم یا نه .فقط نباید نفس کم بیاریم وتا جایی که توان داریم به دویدن درست ادامه بدیم و نفس به نفس با آرزو یا آرزوهامون پیش بریم. بایدحواسمون به همه توپهای زندگی و کارتهای زرد و قرمز باشه و البته   اگر چه  زمان پایان بازی در پرده ی اسرار پنهانه ،اما باید  یادمون نره اینجا هیچ وقت اضافه ای نیست!!...  

ناز نفسٍ همه ی نفس  زنان.

 

 

                                                                              

و اما عشق...

  

من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق 

جار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست 

 

 

    هیچ وقت نتونستم با قصه شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و ... کنار بیام.هیچ وقت این جمله که  

 عاشقای واقعی به هم نمیرسن و باور نداشتم.این جمله های کذایی فقط مرهمیه برای دل های عاشقی  که از سه حرف عشق به عین  عذاب و شین شکستن و قاف قاصدکِ اسیر رسیدن. 

    حقیقتِ تلخیه آشنایی واشکِ جدایی و هجران و غم دوری، همه و همه بر میگرده به شایستگیِ با هم بودن و با هم ماندن ؛و این تنها پاسخ نرسیدنهاست...  

   جور نشدن شرایط ،تفاوت فرهنگها ،نشدن ها نتوانستن ها نگفتن ها و ...و خیلی توجیه های دیگه تنها و تنها توجیه اند نه دلیل. 

   و ما عاشقها نرسیدیم چون :

به دو افق مجزا نگریستیم؛ دو هدف و دو مسیررا  پیمودیم و  توی یکرنگی، رنگ پنهانیدیم.و جدایی، درمان بی عشقی شد... 

   من معتقدم وصال از آنِ عاشقهای واقعی است و رسیدن، در حصار این عشقها جاریست . 

 

  وقتی به جای پروازدر  گوشه اتاق چمباتمه زدی و زاریدی... 

  وقتی خنده هات شد اشک ....  

  وقتی کوچیکترین غم برات بزرگترین بهانه گریستن میشه....   

 وقتی به جای بیناتر شدن کور میشی و فقط نگاهت  به یک نقطه خیره  میشه.... 

  وقتی همون غرور قشنگ وجودت و از دست دادی... 

  و...وقتی بعد از نگرانیها و دلواپسیها و گذر از کوچه عاشقی به بن بست و تاریکی و ابهام رسیدی... 

بدون  یک قسمتی از پای این  احساس و دوست داشتن لنگیده. بدون دست یکی داره میلرزه. 

و همان لحظه ای که دست لرزید ،سیب دندان زده افتاد به خاک. 

و این محکم نبودن یعنی با هم نموندن.

  واقعیته عشق همان شادی و هیجان و انرزی پرواز آدماست. همان لبخند بی انتهاست.غوغای تپیدن قلب در لذت بیکران.عشق ناگزیر از رسیدن هاست.

  پس  اگر عاشقی، وصال از آنِ توست. 

 

میان عاشق و معشوق هیچ فاصله نیست

حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز